بندیک اسپینوزا
 
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
موضوعات


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 35
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 35
بازدید ماه : 37
بازدید کل : 160561
تعداد مطالب : 17
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

رفاه اجتماعی
مباحث جامعه شناسی و مبانی نظری مرتبط با رفاه اجتماعی
یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:, :: 17:15 ::  نويسنده : حمید

              

وی برای اثبات قضایای خود ، روش هندسه اقلیدسی را بر می گزیند و با این روش خدا را اثبات می کند و می نویسد «...غیر از خدا هیچ ذاتی وجود ندارد و به جز او هیچ ذاتی قابل تصور نیست ... هر چه که وجود دارد در خدا وجود دارد و بدون خدا هیچ چیزی نه می تواند وجود داشته باشد و نه تصور شود ... در نتیجه خارج از خدا چیزی وجود ندارد که خدا بتواند با آن وسیله مشخص مجبور به عمل باشد در این صورت خدا فقط به برکت قوانین طبیعت خودش عمل می کند بدون هیچ اجبار یا نیازی ...»  اسپینوزا در گام بعدی این علیت مطلق را بسط و گسترش می دهد و می نویسد «... خدا نه فقط علت شروع وجود اشیا است بلکه علت جریان و ادامه وجود آنها هم می باشد»  وی در اینجا خاطر نشان می سازد که خلق عالم و به خصوص طبیعت و محیطی که انسان در آن زندگی می کند برای انسان ، کژ فهمی هایی را از غایت خلقت فراهم آورده است اما «...[ خلقت عالم توسط خدا ] از لحاظ مقایسه با وسایلی که ایشان [مردم] جهت [آسایش] خود فراهم می کنند می بایست [آنان ] اینطور استنباط کرده باشند که در طبیعت باید اداره کننده و یا رهبرانی باشند که برای آزادی بشر و به خاطر رفاهیت او [ انسان ] تمام رنج را متحمل شده باشند تا منافع انسان محفوظ بماند [ غافل از اینکه خلقت عالم از ذات بی انتهای وی سرچشمه گرفته و باید سرچشمه می گرفت]. راجع به مشخصات این اداره کنندگان چون ایشان هیچ وقت چیزی نشنیده بودند به ناچار می بایست روی مشخصات شخصی خود قضاوت کنند و در نتیجه آنها قایل به این شدند که خداوند این همه چیز را برای منافع انسان فراهم می کند تا انسان نسبت به ایشان علاقمند بود . و احترام ایشان را نگاه دارد»   اما موضعی که اسپینوزا در مورد غایتمندی خلقت اتخاذ می کند در نگاه اول با تصور عامه که غالباً به وسیله ادیان در ذهن آنها به وجود آمده است ، در تناقض قرار می گیرد ولی در عین حال این نکته را برای ما روشن می سازد که تصور غایتمندی برای خلقت عالم با محوریت منافع انسان به این سرانجام می رسد که «... هر کس به ذوق و سلیقه خود وسایل فراهم کرده که احترام خدا را[که تصور می شود که به آن نیازی سیری ناپذیر و مبرم دارد] بیشتر نگاه دارد تا خدا او را بیش از دیگران دوست داشته باشد و تمام وسایل طبیعی را به خدمت او بگمارد تا با این وسیله هوس کور او قانع شده و حرص سیر نشدنی او تسکین بیابد... ولی سعی ایشان در باره اینکه ثابت کنند که طبیعت هیچ کاری را بدون هدف ( یعنی کاری را که منافع بشر را در بر نداشته باشد ) انجام  نمی دهد نه تنها به نتیجه نرسید بلکه به عکس [مردم ] ثابت کردند که اشتباهات و خطای طبیعت و خدایان کمتر از انسان نمی باشد» . اسپینوزا معتقد است زمانی که انسان چنین تصور آمیخته با غایتمندی را بر اساس محوریت نوع بشر بر می گزیند لاجرم کژ فهمی های دیگری را نیز وارد زندگی خود می کند یعنی زمانی که بشر طبیعت و عالم را هدیه ای در مقابل احترامش به خدا تصور کند سختی ها و مصائب و عدم آسایشی را که عوامل طبیعی مانند سیل و زلزله و بیماری ها به وجودمی آورند« چیزی به جز قهر و غضب خدایان در مقابل ناسپاسی و گناه انسان و یا عدم احترام او نسبت به خدا »  نخواهد دانست هر چند تجربه هر روزه انسان به او ثابت خواهد کرد که « رحمت» و « عذاب » نصیب همه کس می شود و نیکان را نیز از عذاب گریزی نیست اما « ایشان [یعنی مردم] از این اوهام ریشه دوانیده ، دست نکشیدند چون که برای آنها راحت تر بود که این موضوع را جزء مجهولات دیگر خود نگاه دارند و به عوض اینکه در حقیقت موضوع مطالعه کنند ، برای ایشان حقیقتی غیر قابل انکار شد که حقیقت کارهای خدا از نظر انسان مکتوم است و عقل انسان را راهی بدان نیست» . اسپینوزا ادعا می کند که « طبیعت هیچ مقصدی ندارد » و اساسا ًً علت وجود طبیعت ، خدا بوده و از آنجایی که خدا ذاتی بی نهایت است ، شی نیز به صورت  بی نهایت از آن سرچشمه می گیرد ( چنین تصور می شود که خدا از آفرینش مقصودی ندارد زیرا در غیر این صورت ، معنی آن این است که خدا تلاش دارد که چیزی به دست آورد ) . وی در ادامه به بعد دیگری از اعتقاد به احترام به خدا و پاداش اشاره می کند که بر اساس آن افراد این تصور را در ذهن خود به وجود می آورند که نه تنها  اعمال و مناسک مربوط به احترام به خدا به صورت « نیک» جلوه می کند بلکه هر چیزی که نقشی در این رابطه انسان و خدا بازی می کند و در مراحل بعدی هر چیزی که منافع انسان را در بر می گیرد [چون تصور می شود طبیعت محض خاطر انسان خلق شده ] « نیک» قلمداد شده و عکس آن « بد » تلقی می شود . در عین حال اسپینوزا معتقد است که قضاوت های افراد در مورد اشیا متفاوت است و « به تعداد سرها همان قدر عقل وجود دارد » و  همان قدر اختلاف سلیقه و اختلاف فکر . چیزی که نیچه از آن تحت عنوان « چشم انداز» یاد می کند ( که در نهایت به علت تعدد چشم اندازها به  انکار حقیقت می انجامد ) .اسپینوزا قایل به سه نوع شناسایی در انسان است . نوع اول که غالباً توسط حواس انسان [ در مقابل عقل] صورت می گیرد و  وی آن را « شناسایی توسط تجربه نا منظم » می نامد ، این نوع شناسایی برای همه کس به یک صورت نیست و از آنجایی که وابسته به جسم و حواس است در افراد مختلف ، متفاوت است . وی همچنین این نوع شناسایی را شناسایی « نوع اول » ، « عقیده » یا « تصور» نیز می نامد . شناسایی نوع دوم آن نوع شناسایی است که منطبق بر « خواص اشیا » است و شناسایی نوع سوم ، شناسایی « اکتشافی » است ، اسپینوزا معتقد است شناسایی نوع اول به علت تکیه بر حواس خطا پذیر ، غیر قابل اعتماد بوده و شناسای کاذب است . تنها می توان به شناسای نوع دوم و سوم تکیه کرد که به عقیده وی « به طور حتم حقیقی » است و می تواند حقیقت و غیر حقیقت را برای ما آشکار کند و بر این اساس ، شناخت اسپینوزا در سه مرحله صورت می گیرد : در مرحله نخست شناخت به وسیله دریافت حسی و تصورات صورت و در مرحله دوم به یاری فهم صورت می گیرد . در این مرحله انسان به طور فعال مفاهیم عمومی را در مورد تصورات ، دیده ها و شنیده های خود به کار می گیرد تا به علت ها نائل شود ، و سومین و عالی ترین مرحله  شناخت اکتشافی یا شهودی است که به رسم عارفان مشرق زمین ، نگرشی روحی و جوهری است برای پی بردن به ذات همه اشیا . این شناخت که وی آن را « عشق روحی به خدا » می نامد ، انسان را قادر می سازد تا به صورت ها و ذات های واقعی و پایدار از یک سو و قوانین یعنی رویدادهای  یکسان از سوی دیگر برسد . اسپینوزا در این میان ارزش بسیار کمی برای آزادی انسان در مقابل افعال اختیاری  او قایل است :« ...  کسانی که مطمئن اند ایشان از روی تصمیم آزاد روح سخن می گویند یا سکوت می کنند و یا کارهای دیگری انجام می دهند یاوه سرایی می کنند و بس » ، اما در اینجا باید تأملی کرد تا به یکی از نکات اساسی اندیشه اسپینوزا پرداخت که بدون آن شاید درک فلسفه او قدری دشوار بنماید . اسپینوزا بنیاد اندیشه فلسفی خود را بر اثبات خدا قرار می دهد ، خدایی که با تصور غالب افراد ، متفاوت است ، خدایی که حتی بر خلاف باور الهیون ، اعتقادی  به خواندن « لغت به لغت »کتاب مقدسش  ندارد و نیازی نیز به فهمیدن آن نمی بیند و معتقد است با این که کتاب مقدس حاوی قوانین اخلاقی برای زندگی انسان است تنها فرمانبرداری را از انسان می طلبد و کمکی به شناخت حقیقت نمی کند ، اما وی از طرف دیگر آزادی انسان برای انجام افعال خود را نیز نفی می کند . پس اسپینوزا چه هدفی از نگارش اتیک دارد؟باید گفت که اسپینوزا بر خلاف ثنویت دکارت و عدم اعتقاد به قطعیت حقایق سعی دارد بر این ثنویت وی پیروز شود و خدا ، روح و ماده را در پیوندی واحد به اندیشه در آورد  و همواره به دنبال حقایق مطلق است حقایقی که از ذات مطلق خدا بر می خیزید . وی معتقد است  « روح انسان قسمتی از عقل نامحدود خدا  می باشد »  و از این نکته به این نتیجه می رسد که «... انسان از روح و تن تشکیل می شود و تن انسان همان طور که ما او را احساس  می کنیم وجود دارد »  پس او نتیجه می گیرد انسان جزئی از خداوند است و فکر انسان از آنجا که از جنس ذات بی پایان خداوند است پس مطلق است و اندیشه جزئی از ذات خداوند است که در جسم انسان قرار داده شده و بر این اساس معتقد است چون فکر از ذات خداوند است پس مامی توانیم مانند خداوند باشیم یعنی بر خلاف دکارت که وجود هستی را با « من می اندیشم پس هستم » به اثبات می رساند ، معتقد است من می اندیشم پس خدا هستم  ، وی حتی یگانه راه رستگاری و آزادی نوع بشر را در این می داند که انسان ایمان داشته باشد که خدا است و به واسطه این که معتقد است « ... قدرت خدا در تعقل ، مساوی قدرت مؤثر او در عمل می باشد» پس هر چه را که خدا می کند ما نیز می توانیم به واسطه این قدرت تعقل  انجام دهیم و« اراده و عقل هر دو یک چیز است » . دوباره در اینجا باید متذکر شد که انسان را نباید مختار تصور کرد چرا که هر آنچه که انسان انجام می دهد نه بر اساس اختیار مطلقی است که تصور می کند بلکه به واسطه این است که هر آنچه انسان انجام می دهد در اصل خدا انجام می دهد و انسان جزئی از ذات خداوند است ، پس اسپینوزا با اثبات خدواند و ذات بی نهایت او از یک سو و اثبات هم ذات بودن انسان با خداوند از سوی دیگر سعی دارد به این نکته اساسی برسد که می توان« قضایای ناظر [بر رفتار و عواطف انسان را ] با دقت اقلیدسی از گزاره هایی در باره سرشت جوهر استنتاج ...»  کرد یعنی او معتقد است بشر جزئی از یک طرح جامع و کلی است و هر آنچه بشر را در این طرح یاری دهد « نیک » و هر آنچه تهدیدی برای وی باشد « شر » یا « بد» خواهد بود . توجه به این نکته ضروری است که عاملی که کار تشخیص این همسانی جزء ( انسان ) و کل ( جوهر یا خدا ) را دارد نه به وسیله محسوسات جسمی مانند لذت جسمی بلکه به وسیله لذتی روحی که می تواند متصف به خداوند باشد ، تحقق پیدا می کند که وی از آن با نام « رضایت » یاد می کند :« به این طریق ما می بینیم که روح می تواند تغییرات بزرگی را تحمل کند و گاهی به کمال بزرگی نائل شود و هنگامی به کمال کوچکتری نزول کند و این موقعیت های منفعل برای ما روشن می سازد که تأثیرات - رضایت و نارضایتی - چه چیز می باشند در نتیجه بعد از این منظور من از رضایت موقعیت منفعلی است که بدان وسیله ، روح به کمال بزرگتری نائل می شود و نارضایتی موقعیت منفعلی است که روح در آن حالت به کمال کوچک تری نزول پیدا می کند »  اسپینوزا با وارد کردن اصل « رضایت » که غالباً روحی است راه خود را از طرفداران مکتب لذت گرایی که به لذت های جسمی بیشتر اهمیت می دهند ، جدا می کند و در عین حال با مطرح کردن « رضایت » همانند چیزی سیال که   می تواند هم برای روح و هم برای جسم قابل لمس باشد پیوندی را با « جوهر» یا « ذات خداوند» برقرار   می کند و همچنین او را قادر می سازد تا با این سنجه ماهیت افعال را نیز مشخص نماید « هنگامی که تأثیر رضایت در آن واحد به روح و جسم هر دو منسوب باشد من آن را-  خوشی- یا - شادی- می نامم ، و اگر تأثیر نارضایتی ، منسوب به روح و جسم هر دو باشد آن را رنج یا مالیخولیا خواهم نامید » ،« امید چیزی نیست مگر رضایت موقت از که تصویر شی آینده یا گذشته سرچشمه می گیرد ... خوشحالی رضایتی است که از تصویر شی گذشته که ما در عاقبت آن مشکوک بودیم حاصل شده است و بالاخره گرفتگی یا فسردگی نارضایتی است که مخالف خوشحالی می باشد»  .
اسپینوزا با تأکید بر اصل رضایت سعی دارد تمام چیزهایی را که افراد در زندگی روزانه با آن سر و کار دارند ارزش گذاری کند «...تصاویر اشیائی که وجود شی محبوب ما را تأیید کنند به سعی روح در تصور شی محبوب کمک خواهد کرد ، یعنی سبب رضایت خاطر خواهد شد و به عکس آن چیزی که وجود شی محبوب را نفی کند این سعی روح را محدود خواهد کرد یعنی علت نارضایتی روح خواهد شد با این طریق کسی که تصور می کند آن چیزی را که دوست می دارد  در حال انهدام است احساس نارضایتی خواهد کرد »  اسپینوزا با مطرح کردن اصل رضایت که موضوعی در حوزه روان شناسی است در غالب یک روان شناس در می آید با این تفاوت که همواره سعی دارد « عواطف و رفتار انسانی [ را] با طرحی کلی سازگار سازد»  و برای ارایه تبیین های خود به « هیچ چیزی به جز طبیعت انسان »  توجهی نمی نماید : «... اگر ما تصور کنیم که  کسی سبب رضایت موضوع محبوب ما می شود نسبت به او احساس دوستی خواهیم کرد . به عکس اگر تصور کنیم که او علت نارضایتی موضوع محبوب ما می باشد از او متنفر خواهیم بود »  ، « کسی که تصور می کند موضوع مورد نفرت او دچار نارضایتی شده است به عکس احساس رضایت خواهد کرد و این رضایت بیشتر خواهد بود بنا به تصور او موضوع مورد نفرت او بیشتر دچار نارضایتی شده باشد  » اسپینوزا معترف است که محیط اطراف ما می تواند تصوراتی را در مورد خوشایندی شی در ذهنمان القا کند و موجب گردد « با رضایت خاطر به آن نگاه » کنیم و حتی با این تصور اعمالی را برای خوشایند مردم انجام دهیم و بدین وسیله « اگر ما تصور می کنیم چیزی را که ما دوست داریم یا آرزو داریم و یا از آن متنفریم ، دیگری هم همان را دوست دارد یا آرزو دارد و یا از آن متنفر است ، در این صورت دوستی- آرزو یا تنفر ما ثابت تر خواهد شد و اگر تصور کنیم که او منزجر از چیزی است که ما آن را دوست داریم و یا مخالف تأثرات دیگر ما می باشد در این صورت دچار تزلزل روحی خواهیم شد » همان طور که گذشت اسپینوزا انسان را جزئی از کل قلمداد می کند اما برای اجتماع انسان کلیتی منسجم قایل نیست او خود می داند که قرار دادن اصل رضایتمندی به نسبیت گرایی شدیدی دامن خواهد زد و به اندازه افراد ، حقایق نیز تکه تکه خواهد شد «... ما می بینیم که هر یک از ما طبیعتاً طوری است که میل دارد دیگران به میل او زندگی کنند ولی از آنجایی که همگی یکسان خواهان این موضوع می باشند در این صورت همه به طور مساوی در این راه مانع هم خواهند بود و با آرزوی این که همه کس از ایشان تمجید کند و یا آنها را دوست داشته باشد ، موضوع انزجار همدیگر خواهد بود... اگر ما تصور می کنیم که کسی از چیزی که منحصرا ً در تصور او می باشد رضایت حاصل می کند در این صورت ما سعی خواهیم کرد کاری می کنیم تا آن چیز را از تصور او خارج کنیم »  . نسبیت گرایی اسپینوزا به اینجا می انجامد که معتقد است « منظور من از نیکی در اینجا هر نوع رضایت و یا هر چه که بر رضایت منتهی شود، می باشد و به خصوص چیزی که هر گونه اندوهی را تسکین دهد. منظور از من از بدی هر نوع نارضایتی است که به خصوص آنکه باعث تشکیل اندوه باشد ... ما چیزی را به علت نیکی آن آرزو نمی کنیم بلکه هر چه را که آرزو می کنیم [ چون رضایتی در آن موجود است ] نامش را نیک می گذاریم و در نتیجه از آنچه متنفر باشیم آن را بد می نامیم به این علت هر کس از لحاظ تأثر خودش درباره نیکی و بدی قضاوت خواهد کرد و درباره بهتر و یا بدتر بودن بهترین و بدترین اشیا از لحاظ نظر شخصی خودش ارزش قایل خواهد بود»  پس « مردم می توانند مانند تاثرات خودشان در عقاید خود هم مختلف باشند » . اسپینوزا همچنین تربیت را نیز عاملی می داند که    می تواند در درونی کردن رضایت مؤثر واقع شود « در واقع والدین با منع اطفال از اعمال بد یا نادرست و تنبیه ایشان در ازای انجام آن و به عکس با تشویق به اعمال درست یا تمجید در قبال انجام آن ، موقعیتی را به وجود می آورد که اطفال ایشان با اعمال نادرست احساس نارضایتی می کنند و با اعمال درست احساس رضایت ، این موضوع از راه تجربه هم ثابت می شود زیرا رسم و مذهب نزد همه کس یکسان نمی باشد به عکس چیزی که نزد عده ای مقدس است نزد دیگران نجس می باشد ، چیزی که نزد عده ای شریف است پیش دیگران شرم آور می باشد به این طریق هر کس از لحاظ تربیتی که دیده است از یک عمل خود ، نادم و از عمل دیگر خود سرفراز است » . 
همان طور که در سطور قبل مطرح شد اسپینوزا معتقد است «... طبیعت برای منظور و هدفی عمل نمی کند زیرا آن موجود ابدی و نا محدودی که ما آن را خدا یا طبیعت می نامیم به علت همان وجوبی که وجود دارد از روی همان الزام هم عمل می کند ». وی با مطرح کردن این بحث به اینجا می رسد که « غیر ممکن است که انسان قسمتی از طبیعت نباشد و غیر ممکن است که فقط تغییراتی را تحمل کند که تنها از طبیعت او مفهوم باشد و او علت منطبق آنها باشد و از اینجا نتیجه می شود که انسان ناچار همیشه دچار موقعیت منفعل می باشد، تابع نظم عمومی طبیعت است، اطاعت آن را می کند و تا حدی که طبیعت اشیا انتظار دارد حاضر به انجام آن است » . پس جان کلام اسپینوزا در این است که چون انسان جزئی از طبیعت یا ذات خداوند یا همان جوهر است هر فعلی که از وی در جهت حفظ خویشتن یا صیانت از نفس صورت گیرد آن فعل ، فعلی است اخلاقی و از نوع « نیکی » است و خلاف آن شر و بدی : «... ما نیک یا بد ، چیزی را می نامیم که به حفظ وجود ما کمک کند و یا مانع آن باشد یعنی آن چیزی که استعداد تأثیر ما را زیاد یا کم می کند ، این استعداد کمک می کند و یا آن را محدود می کند به این طریق ما چیزی را نیک یا بدمی نامیم از لحاظ اینکه آن چیز رضایت یا عدم رضایت ما را حاصل کند و در نتیجه شناسایی نیک و بد چیزی نیست مگر ایده رضایت یا عدم رضایت که  به ناچار از خود تاثر رضایت و یا عدم رضایت سرچشمه  می گیرد...»  .
اسپینوزا عقل و روح انسان را همانند طبیعت و ذات خداوند ، جزئی از کل « جوهر» می داند پس دستورات آن را شقی از دستورات طبیعت سازگار انسان می داند « از آنجایی که عقل طالب مخالف طبیعت نمی باشد در نتیجه طالب آن است که هر کس خودش را دوست داشته باشد و آنچه را که حقیقتاً مفید حال او است برای خود بجوید و در آن راه چیزی که حقیقتاً انسان را به کمال بزرگتری راهنما باشد ، سعی کافی مبذول دارد و بطور کلی عقل طالب این است که هر کس تا حدی که برای او امکان دارد برای حفظ وجودش کوشش کند . حقیقت این موضوع به اندازه حقیقت اصل معروف ( کل بزرگتر از اجزاء خود است) »  اسپینوزا همچنین نیکوکاری را که با غریزه صیانت از نفس یکی می پندارد جزئی از قوانین طبیعت می داند و می نویسد « از آنجایی که هر کس سعی می کند وجود خود را فقط از روی قوانین طبیعت خاص خود حفظ کند ، پس از اینجا [ نتیجه] می شود :
الف -  سعی برای حفظ وجود خود مبنای نیکوکاری را تشکیل می دهد و سعادت عبارت است از توانایی انسان برای حفظ وجود خود .
ب - نیکوکاری را باید فقط به خاطر نیکی انجام داد و اینکه هیچ هدفی بهتر و مفید تر از خود نیکی برای نیکوکاری انسان وجود ندارد .
پ - نتیجه می شود که کسانی که افتخار می کنند دارای ضعف روحی نمی باشند ، مغلوب عمل خارجی مخالف طبیعت خودشان می شوند»  اسپینوزا در نهایت به اینجا می رسد که : « برای انسان چیزی مفید تر از انسان وجود ندارد » یعنی اینکه انسان ها همواره باید سعی کنند در یک توافق عمومی با همدیگر تشکیل یک « انسان » واحد بدهند و تمام تلاش خود را برای حفظ بقای خویش که همان حفظ و بقای ابر انسان متشکل از افراد جامعه است ، نمایند و این یعنی نیکی ، آزادی ، فضیلت و اخلاق.
پس به طور خلاصه باید گفت اسپینوزا بر خلاف اعتقادات رایج زمان خود که غالباً تکیه بر خداوندی واحد داشتند و اساسا ً قواعد و دستورات آن را به صورت بیرونی بر فرد تحمیل می کردند ، اندیشه نوینی را مطرح می کند که اگر درست فهمیده باشیم نوعی فردگرایی افراطی و اخلاقی است که در عین حال تفاوت های ریشه ای زیادی با فردگرایی رایج دارد ، فرد مورد نظر اسپینوزا فردی از یک فرد گسترده و جزئی از یک کل بزرگتر و عظیم است که همان « جوهر» یا« خداوند» است ، خداوندی که همه چیز در او است و به اراده او تحقق می یابد ، پس انسان و تک تک افراد باید از خویشتن صیانت نمایند و حتی وظیفه اخلاقی آنها است که چنین کاری نمایند و خود را از قید دستورات دینی تکراری و نامفهوم و همچنین قوانین ناکار آمد مصنوعی برهانند و به ندای درونی خویش که به شکل رضایت است پاسخ دهند و هر آنچه به آنها رضایتی عمیق و روحی دهد ملزم به انجام آن گردند ، اما به هر شکل فلسفه اسپینوزا منتقدان و طرفداران زیادی نیز دارد و حتی دایره تأثیر اندیشه وی زمان حال را نیز در بر می گیرد .
مری وارنوک می نویسد« در نظام فلسفی اسپینوزا عواطف و رفتار انسانی با طرحی کلی سازگار شده و به گمان او قضایای ناظر بر آن با دقتی اقلیدسی از گزاره هایی در باره سرشت جوهر استنتاج می شود . اما این بی فایده است که ما به عنوان ابزاری برای اعطای این نوع خاص از لذت ، نظامی را ابداع کنیم که فایده آن صرفاً تبیین علّی الزامات انسانی باشد و برای این تبین هیچ چیز به جز طبیعت انسان را ملحوظ ندارد...»  و در مقابل ، تأثیر دیدگاه « حفظ خویش » یا اهمیتی که اسپینوزا به این موضوع می دهد بعد ها در     برداشت های فیخه از من ، شوپنهاور از « اراده زندگی » نیچه از « اراده قدرت» ، برگسون از « نشاط و نیروی حیاتی » دیده می شود که همگی نشانه هایی از تأثیرات دیدگاه « حفظ نفس » اسپینوزا است .بارت  می نویسد خدای اسپینوزا در یک بافت دینی جای نمی گیرد و خدای اسپینوزا در خارج از وی ، وجود دارد .
 

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







 
 
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب
  • شوری سنج اب اکواریوم
  • کمربند چاقویی مخفی

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان رفاه اجتماعی و آدرس socialwelfare.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.